سردار مصطفی مرادی نفتچالی قبل از شروع جنگ، اردیبهشت 1359 در #کردستان آسمانی شد. علی اکبر هم هشت ماه قبل. خودش هم اینقدر جبهه رفت تا بالاخره در 25 اسفند 1364 به فرزندان شهیدش ملحق شد.
شادی روح پیرمرد دلاور جبههها محمدحسن مرادی نفت چالی و فرزندان شهیدش صلوات
تولد 1307/06/02 #شیرگاه
#فاو #والفجرهشت
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
#شهید_امروز
شهید بهرام محمدزاده
شهید مهدی محمدزاده
یتیم بودند. هر دویشان با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند نمازهایشان را کامل بجا می آوردند. مادرشان میگفت: «دعاهایی را که آن زمان در قنوتشان میخواندند، من هنوز تا این زمان در جایی پیدا نکردم.» آن روزها خانهها حمام نداشتند. خواهرشان میگفت: «اگر تنها چند دقیقه از زمان آمدن بهرام جان و مهدی جان از حمام نزدیک خانه مان که تنها 20 قدم با خانه فاصله داشت می گذشت، مادر دلتنگ میشد و به دنبالشان می رفت.» اما همین مادر هر دو مرد خانهاش را میفرستد جبهه.
بهرام وصیت کرده بود برادر کوچکترش مهدی راهش را ادامه بدهد اما مهدی سبقت میگرفت. مهدی با دستکاری شناسنامه سه بار به جبهه رفت. در آخرین اعزام، دو برادر در یک روز (5/12/62) به شهادت رسیدند. بهرام 16 سالش شده بود و مهدی 13 سالش. پیکر بهرام همان روزها برگشت اما مهدی 25 سال دیگر در منطقه ماند.
آمبولانس خبر کردند تا وقتی خبر شهادت طفلان مسلم (لقبی که آیتالله شاهآبادی به آنها داد) را میدهند، مادر را سریع به بیمارستان ببرند اما مادر مثل کوه مقاوم ایستاد، وضو گرفت و دو رکعت نماز شکر خواند.
مادر 2 تیر 1394 آسمانی شد.
شادی روح همه نوجوانان شهید و مادران شهیدپرور صلوات
آمل، دهلران، عملیات والفجر ۶
#شهید_امروز
عبدالله نوروزی ندافی
متولد 4 دی 1345 #نکا
شهادت 5 اسفند 1362 #چیلات
این بسیجی جوان 17 ساله فقط 19 روز سابقه جبهه داشت. 15 سال هم مفقودالاثر بود. البته به زندگیاش که نگاه میکنی، همه چیز تمام بود؛ شوخ طبعی، تدین، احترام به پدر و مادر، حضور در راهپیماییها و تمام اجتماعات. قاری قرآن و مرثیه خوان هم بود. در کوره آجرپزی کار میکرد تا خرج تحصیل داشته باشد. شاید شما هم بگویید حیف شد، اما خودش در وصیتش نوشته خوشبختی من در شهادت است.
این عکس نمادینش هم یک دنیا حرف دارد؛ یک دست سلاح و یک دست کتاب؛ بالهای پروازش در عملیات #والفجر6
شادی روح همه شهدا صلوات
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
#شهید_امروز
سردار محمدحسین محمودزاده
متولد 15 بهمن 37 #بهشهر
شهادت 29 بهمن 59 #ایلام
ایجاد #کتابخانه، تشکیل کلاس #قرآن برای جوانان، راهاندازی صندوق #قرضالحسنه ـ جهت کمک به افراد بیبضاعت ـ و طرح مباحث دینی و سیاسی جهت بیداری جوانان و جذب آنها به سمت انقلاب اسلامی از فعالیتهای فرهنگی این شهید بود. سال 58 پاسدار شد؛ کردستان، انزلی و جبهه جنوب. وقتی از جبههها برمیگشت میگفت یک دستمان سلاح و یک دستمان باید قرآن باشد. همان سالها منافقین و لیبرالها را بدتر از کفار میدانست و خطرشان را گوشزد میکرد.
شادی روح همه شهدا به ویژه این شهید عزیز صلوات
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
#شهید_امروز
#رضوان_راعی
28 بهمن 1362 #مریوان
متولد 5 تیر 1338 #آمل
#پدر 2 فرزند
از هفت سالگی روزه میگرفت. پنجم ابتدایی بود که عکس شاه را از کتاب درسیاش پاره کرد. از همان دوران، تحت تأثیر افکار امام بود. صداقت، امانتداری و وفای به عهدش، زبانزد همه بود. کمک به دیگران را بسیار دوست داشت و حقالناس برایش اهمیت ویژه ای داشت. به خاطر روحیه بشاش و صمیمیتش از احترام زیادی هم برخوردار بود.
شادی روح همه شهدا صلوات
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
#شهید_امروز
مادر عبدالحمید قرآن را قبل از هفتسالگی به او یاد داد. از بچگی مکبر و مؤذن #مسجد محله بود. دیپلم انسانی گرفت. از یاران جنگهای نامنظم دکتر چمران شد. پاسدار شد. هم در سنگر فرهنگی مبارزه میکرد، هم در سنگر عملیات نظامی. مبارزه با منافقین در طرح ویژه جنگل شمال باشد یا جبهههای #مریوان. فرقی نمیکند. مجروحیت کتف هم او را از جهاد باز نداشت. مسئول #بهداری محور بود که در #شلمچه کربلای پنج آسمانی شد.
شادی روح شهید عبدالحمید هدایتی جلودار و همه شهدای کربلای پنج صلوات
تاریخ تولد: 1338/03/20 #شیرگاه
تاریخ شهادت: 1365/11/07 #شلمچه
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
#شهید_امروز
از کودکی با قرآن، نهج البلاغه و سایر کتب اسلامی انس و الفت خاصی پیدا کرده بود. در محیط مدرسه علاوه برکسب علم، به فعالیتهای سیاسی و تربیتی نیز میپرداخت.
حضور در راهپیمایی و تجمعات ضد رژیم پهلوی، او را با مواضع انقلاب اسلامی و آرمانهای امام خمینی آشنا کرده بود. به هنر علاقه داشت و در خطاطی، طراحی، گلدوزی، نگارش مقاله و تهیه روزنامه دیواری فعال بود.
برگزاری انتخابات نمادین برای بچهها، راهاندازی کتابخانه مدرسه و اجرای نمایشنامههای انقلابی در قالب بازیهای کودکانه از اقدامات به یاد ماندنی اوست.
شادی روح طاهره هاشمی و دیگر شهدای حماسه 6 بهمن 60 آمل صلواتی بفرستید
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz
حدودای دو ماه پیش، آخرین باری که پنجشنبه رفتم بهشتزهرا، چشمم به جمال هیچ مادر شهید دههی شصتیای روشن نشد که نشد! از سهی بعد از ظهر تا دم غروب، همینجور لابهلای قطعهها میگشتم و به هر پیرزنی که میرسیدم، ازش میپرسیدم: «پسرتونه حاجخانوم؟» و دریغ که همچین جوابی بشنوم: «آره مادر! جگرگوشمه!» حتی وقتی سه ردیف پایینتر از مزار بابااکبر، پیرزنی را دیدم که داشت از شیشهی عکس شهید، غبار میگرفت! این یکی را با خودم شرط بستم که حتما مادر شهید است و از تبار دههی شصت اما افسوس که اصلا به سؤال نرسید: «باید هم بخندی خب! تنها گذاشتی زنت را با سه تا بچهی شیر به شیر! چطور دلت آمد مرتضی؟ روزگار پیرم کرد و تو اما هنوز جوانی و هنوز داری میخندی و هنوز دل میبری از آدم! دو تا دختر برایم گذاشتی و هیچ نفهمیدی شبهایی که برایشان خواستگار میآمد، چی در دل زنت میگذشت! پسرت هم که ول کرد و رفت خارج! اما قبل قرنطینه که یک هفته آمد پیشم، توی فرودگاه، همین که بعد از دو سال، چشمم به علی افتاد، یک آن تو را دیدم! توی بیست و پنج ساله را نهها! توی چهل و چهار ساله را! توی توی این عکس را نمیگویم! توی با چند موی سفید!» میگفت و گریه میکرد! گریه میکرد و میگفت! دور از ادب بود خلوتش را بههم بزنم! پیچاندمش و کمی آنورتر، چشمم افتاد به پیرزنی دیگر که روی ویلچر نشسته بود و دستش خرمای خیرات بود: «قبول باشه مادر! غلط نکرده باشم، شما باید مادر شهید باشی؟» درآمد: «مادر شهید، خواهر بزرگم بود که عمرش را داد به شما! دیگر باید با ذرهبین دنبال مادر شهید بگردی!» از سلسلهی «سنگ مفت، گنجشک مفت» این آخرین سنگم بود! پنجشنبه بروی بهشتزهرا و هیچ مادر شهیدی نبینی! نمیدانم با کی بود؛ خدا، گنجشکهای قطعهی بیست و شش، مادربزرگم یا خودم اما خوب میدانم با یکی قهر کرده بودم؛ شاید با پنجشنبههای بهشتزهرا! سر همین، امروز دوشنبه، هوای پاک تهران را بهانه کردم و زدم به جادهی بهشت! هیچ هم توقع نداشتم تور صیادانهام، مادر شهید هفتاد- هشتاد سالهای را شکار کند! شکار کرد البته! داشتم از مزار پدر میرفتم سمت مزار عزیز که چشمم افتاد به تابوتی و جماعتی و شیخ معممی که داشت میگفت: «بعد هفده سال، پیکر پسرش برگشت! خدا رحمت کند این مادر شهید را!» ببینم! شما از دههی شصت، مادر شهیدی میشناسید که هنوز زنده باشد؟ دیشب در عالم خواب، سپیدموی قدکمانی را میدیدم که عصایش مثل نور ماه میدرخشید: «من آخرین مادر شهید جبهه و جنگم! حالاحالاها زنده میمانم تا ظهور! این را پسرم گفته!»
حسین قدیانی
#شهید_امروز
24 دی 1365 مازندرانیهای زیادی در #شلمچه و نیز #سومار به شهادت رسیدند. روحشان شاد. محمدحسن شعبانی که سال بعد در شلمچه شهید شد، متولد 1352 روستای بایع کلا در #نکا بود. با این سن کم، راننده شجاع #بلدوزر بود در خط مقدم درگیری. داوطلب بود و از سمت #جهاد_سازندگی خودش را به قافله شهدا رساند. او هم به والدینش وصیت کرد:
«پدر و مادر مهربانم! اگر خداوند سعادت را نصیب حقیر کرد و شهید شدم، تقاضا دارم برایم #گریه_نکنید و بعد از اینکه جسدم به دستتان رسید پیکرم را بردارید و #نماز_شکر بخوانید زیرا من این راه را آگاهانه انتخاب کردم و نهایت آرزویم شهادت بود.»
شادی روح همه شهدا بالاخص #شهدای_نوجوان صلوات
با یاد #شهدا تازه بمانید:
ble.ir/join/YWNmNTczMz